Sunday, June 21, 2009

وطن


وطن....

وطن را چه میشود؟

بر ایران چه میرود؟

با این خاک تشنهٔ آزادی چه میشود؟

عمریست از این شاخهٔ شکستهٔ بی رمق

حتّی به اسم ترس پرنده ای نمیپرد


لبها را داغ غم جاودانه یی

با سرب داغ و تیشه و شلاق دوخته

دلها در آتش ذره ای امید

چون هیزمی در دل آتش سوخته


ای مادرم وطن

با جوانان با غیرتت چه کردند؟

زبانها بریده اند

سرها شکسته اند

با سرب داغ اعتیاد و تباهی و فساد

گوش و چشم خلق به بهانهٔ تقوا بسته اند


پس کو آنهمه زمزمه و عشق و آرزو

پس کو خلوص مسجد و سجاده و وضو


در خواب میبینمت ای سرزمین من

کز قید و بند سیاه این دام رسته ای

بار دگر به سنّت پیشینیان خود

بر قلهٔ تمدن و قدرت نشسته ای


بار دگر دشتهات پر ز لاله اند

خیل کبوتران مهاجر سوی لانه اند

بار دگر جوانان عاشق وطن

وامدار رستم و رخش و حماسه اند


خرداد ۸۸

No comments:

Post a Comment